نوشته اصلی توسط
amirreza4320
سلام وخسته نباشید خدمت عزیزان
پدرم 70 سالشه و بازنشسته ی اموزش پرورشه.مادرم هم همینطور بازنشسته اموزش پرورشه.هرچقدر پدرم بددهن و عصبانی و ظالمه همونقدرم مادرم خوب و مظلومه.از وقتی یادمه پدرم تو خونه ظلم میکرد و تا کوچکترین چیزی میشد به مادرم فوش خوانواده میداد.یعنی به قدری بددهنه که بعضی وقتا از خدا مرگشو میخوام.فکر نکنم پدری تو دنیا وجود داشته باشه که به پسرش فوش ناموسی بده.من 30 سالمه ولی به قدری اعتماد به نفسمو ش************ده که نمیتونم ازدواج کنم.ما دوتا برادریم و یه خواهر داریم.برادرم انقدر که با پدرم درگیر بود تو سن 24 سالگی کلا جمع کرد و رفت تهران.خواهرم انقدر که تو خونه استرس داشت تو سن 18 سالگی به اولین خواستگار بله گفت و رفت اردبیل.فقط من موندم تو خونه چون نمیتونم مامانمو باهاش تنها بزارم.تو زندگیش از وقتی که یادمه فقط ملک و املاک فروخته و برشکست شده.اصلا جیبش برکت نداره ازبس که تا عصبانی میشه به خاطره چندرغاز پول خدا پیغمبرو فوش میده.تا میشنوه یکی شکست خورده با خوشحالی میاد تو خونه تعریف میکنه.خیلی خیلی ادم بدیه.عاشق ظعیف کشیه.تا بفهمه یکی ظعیفه مسخرش میکنه و بهش زور میگه.خالم یه بار گفت :پدرت اگه روزی بمیره از بوی بدش تو مرده شور خونه هیچکس نمیمونه.تازگیا قلبش مشکل پیدا کردو من و مامانم خیلی بهش خدمت کردیم.بهترین بیمارستان بردیمش.مامانم شب و روز پیشش همراه میموند.به خودمون گفتیم ایندفعه دیگه بابا سرش به سنگ میخوره و درست میشه.خداشاهده بلافاصله از بیمارستان مرخص شد فرداییش یه دعوایی خونه راه انداخت که نگو.با اون قیافش که درست شبیه سگه دهنشو باز کرده بود داد میزد فوش میداد به مامانم بدون دلیل.همه ی فامیل میشناسنش.خیلی چیزای دیگه هست که زبون از گفتنش عاجزه.خالی شدم اینارو تایپ کردم.واقعا خسته شدیم.خواهشا راهنمایی کنید.ممنون